غریبه ی پنج سال پیش...

ساخت وبلاگ

با تک تک آهنگاش خاطراتم زنده میشه...

همه رو باهاش همصدا میشم و میخوونم...ولی این ترانه ش از بهشته❤

قابلیت اینو دارم که ۲۴ ساعت شبانه روز رو فقط داریوش گوش بدم...

صداش یهو جون میشه و بهم حس خوب میده...

شاید چون یه بخش از روزمرگیام مرور گذشته س و صداش منو میبره به همون روزا....

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 21 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 12:01

از سرکار مستقیم اومدم اینجا ، اتاق بهنام رو به پندار دادن!از این موضوع ناراحت نیستم اما خوشحالم نشدم ، اصرار داره که برم و چیدمان اتاقشو ببینم اما من دلش رو ندارم...نگار فکر میکنه که دلخور شدم ، اینو از آسمون ریسمون بافتنش میفهمم و همین باعث شد که به خودم بیام...آخه ناخواسته حالم گرفته شد و اخم کرده بودم...میدونی چیه؟ شاید از نظر بقیه دیوونگی باشه اما صدای بهنام و عطرش هنوزم توی اون اتاقه...عطر آدمایی که نیستن واقعا دیوونه کننده س...نمیخوام توی ذوقش بزنم اما خب به بهانه ی خستگی پیچوندمش ، آرمین اما خیلی عاقل تر از بقیه س ، نگاهمو میشناسه و فهمید منظورم رو ، به بهانه ی برنامه ی گوشیش کلا بحثو عوض کرد تونست پندار رو سرگرمش کنه!!****پناه میبرم به اتاق خودم اما قلبم تند میزنه...دقیقا نمیدونم چه مرگم شده! غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 12:01

دیر کرده و نگرانش میشم...به گوشیش زنگ میزنم اما صداش از آشپز خونه میاد ، طبق معمول جاش گذاشته!

از اسمی که شمارمو باهاش ذخیره کرده جا میخورم...

قبلا " دخترم" بود ، حالا شده " شهرآشوب"...

انصافا یه بخش از دیوونگی رو به خودش رفتم ولی زیر بار نمیره:|

منتظرم بیاد خونه...

****

پ.ن: خیلی خیلی سال پیش اولین بار این اسمو بهرام بهم گفته بود ...

یادش بخیر!

غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 26 مرداد 1402 ساعت: 12:01

روز جالبی رو پشت سر گذاشتم ، خوشحالم از اینکه تونستم یه طرح متفاوت ارائه بدم و خوشحال تر که باراد ضایع شد ، میگفت صد تا ایراد داره و قیافشو کج میکرد...خدا رو شکر که وقتی فکس اومد ، بدجور توی ذوقش خورد...از طرفی هم از شرکت تهران بهم پیشنهاد کار دادن و این موضوع اصلا واسش قابل درک نبود...میخواست پیوست رو قایم کنه اما مگه میشد؟؟؟ غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 34 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 22:50

سومین فنجون قهوه رو سر میکشم و به حرفای خانومِ نمازی گوش میدم ، میگه همکار جدیده ازت خوشش نمیاد! انگار که واسه من مهم باشه..‌.نوشین ته فنجون رو با دقت نگاه میکنه و دنبال یه اتفاقه انگار!! نگاهم به نوشینه و طرف صحبتم خانوم نمازی...میخندم و میگم : عادیه ، معمولا بیشتر خانوما از من بدشون میاد...شیشه ی عینکش رو تمیز میکنه و کنار دستش میزاره و ادامه میده : منم اولا ازت بدم میومد...رک بودنشو دوس دارم ؛ میگم : میدونم اینو...تعجب نمیکنه و ادامه میده : ولی کم کم فهمیدم اصلا اون چیزی که نشون میدی نیستی.‌‌..بعدها دوس داشتم مثل تو باشم.‌‌..نوشین وسط حرفاش میپره و میگه : نه که تحفه س!!صدای خندمون کافه رو پُر میکنه... غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 31 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 22:50

خیلی ساله که خونه ی فرانک نیومدم ....دلِ بودن توی خونشو ندارم اونم بعد از پسرش...میلاد و شادان از اومدنم تعجب میکنن ، اولین باره که مهمونیه خونشو نمیپیچونم...چشمم به پیانوی کنار هال میفته و خاطراتم زنده میشه...راستی چند وقته که نخووندم و نرقصیدم؟؟؟ یادم نیست...من همیشه صدام توی خونه پخش بود...با بهنام میخوندیم...صدای مامان❤دلم میخواست خواننده بشم!تصویر خندهامون و مسخره بازیامون زنده میشه...چقدر بی بهانه میرقصیدم و چقدر بابت شافل سرزنش میشدم ، مامان میگفت یه کم دخترونه باش!!دیوونگیامو دوس داشتم...نگاهمو ازش میگیرم و پرت میشم به سالای دور...حواسم به هیچکس نیست غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 34 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 22:50

روزم رو با حرفای شیرین و ذوق بردیا شروع کردم ، نارین از پنجشنبه بردیا رو آورده پیش خودش...و من برای هزارمین بار ازش بخاطر محبت زیادش تشکر میکنم و در جوابش فقط صدای خنده های کوتاه نارین و حرفای همیشگیش رو شنیدم...خوبه که اهل تعارف نیست و کاراش همه دلیه...عوضش من بجاش یه متن بلند بالا رو دارم ترجمه میکنم ، هر چند که کار خودمم هست اما شاید با این کار بشه حداقل بخاطر مهربونیه این چند وقتش تشکر کرد...یه متن که به زبان آلمانیه و میدونم بخاطر چی میخواد ترجمه کنه ، و برعکس بقیه هیچ اصراری برای پشیمون کردنش ندارم...شاید راه درستو انتخاب کرده...درمورد چند روز پیش میپرسه و خیالش رو راحت میکنم که حالم خوبه !!لیلا برای بار چهارم تماس تصویری گرفته و جواب ندادم چون وقتش رو نداشتم...یه عالمه فحش واسم نوشته با خوندن هر کدومش ، صورتش و لحن صداش واسم زنده میشه و منو میخندونه غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:42

نشد که از باشگاه بزنم.... برنامه ی کاریمو عوض کردم ، جای اینکه از باشگاه بزنم ، از مهونیا و دورهمیا زدم غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 34 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:42

چی شد که یهو دور شدی و خبری ازت نشد؟؟ مدام بهش فکر میکنم! غریبه ی پنج سال پیش......
ما را در سایت غریبه ی پنج سال پیش... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : parasteshshirin بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1402 ساعت: 14:42